🌿خونه ی دِرَختی

درخت بلوط🌰 ؛ خونه ی من

آشوب

در میان آن دعوای عجیب و غریبی که حتی معلوم نبود از کجا رسید به ما، لج کردم. هی پشت سرهم داد میزدم و میگفتم نه دیگر نمیخواهم از تو و خاطراتمان  بنویسم . هی پشت سر هم میگفتم دیگر از تو و زیبایی منحصر به فردت تعریف نمیکنم. هی داد میزدم و میگفتم نه دیگر عکست را نگاه نمیکنم حتی اگر بمیرم. هی با داد بار ها تکرار میکردم تا مطمئنشوم ملکه ی ذهنم شده  و در این میان جواب های سرد تو بابت تایید حرف هایم آتش میزد به ریشه ی این لج بازی.هی پشت سر هر حرفم میگفتی باشه  و من عصبی تر همان حرف هارا تکرار میکردم تا در ذهنم تثبیت شود !

تا بعدا مغز دررفته ام نخواهد از تو بنویسد.

تا باری دیگر برای تو و خوبی هایت دست به قلم نشوم اما غافل از اینکه قلب هر کاری بخواهد انجام میدهد . با من و عقلم نیز کاری ندارد. حتی کاری ندارد که من بار ها سرش فریاد کشیده ام. حتی با این هم کاری ندارد که باتو در قهر سختی به سر میبرم.

او فقط و فقط به عقل و دست و چشمهایم یک فرمان واحد صادر میکند .

چشم هایم را محکوم به دیدنت برای ابدیت کرده است حتی بدون ثانیه ای پلک زدن !

دست هایم را محکوم به بی وقفه از تو نوشتن کرده است

و به عقل فرمان داده است که در تمام این دوران ابدیت تو را خوشبخت کند

 

 تو تنها تک ستاره ی قلبمی 

۲ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

روز عشق❤

ولنتاین 

یعنی این بار با صدای بلندتر و گوش نوازتری

در کنار گوش ات زمزمه کنم

" دوست دارم"❤💙💜💚💛

پ.ن.یک:😻

پ.ن.دو:🐥

۳ نظر ۸ موافق ۲ مخالف

عطر حضور تو

از نظر من هرکسی یه بویی داره

مثلا بابابزرگ _پدرمادر_همیشه بوی عطر فل میده وقتی بغلش میکنم دلم میخواد فقط بوش کنم. حتی شده گاهی وقت ها تا دقایقی از بغلش جُم نخورده باشم 

یا مثلا مامان بزرگ همیشه بوی عطر گل یاس می ده.

و چون میدونه که من عاشق بوی عطر های اون و بابابزرگ هستم از هر دو مدلشو واسم خریده و بهم به عنوان هدیه داده . منم اونارو گذاشتم روی میز تحریرم و هر وقت که دلم براشون تنگ میشه اتاقو پر از عطر حضورشون میکنم.

ولی خودمونیم ... هیچی مثل حضور واقعیشون دلپذیر تر نیست (!)

مثلا بابا بوی فداکار میده.

و مامان که بوی محبت میده .

یا مثلا همین خودِ تو که بوی یار میدی.

بوی همون آدم های توی داستانهای نادر ابراهیمی؛

بوی آدم های توی شعر های فروغ؛

بوی دلدار میدی 

 که تا ابد همراه منه  

۷ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

یادگاری :)

برای بزرگتر دیدن عکس روی آن کلیک کنید 

 

وقتی شب ها هزار مدل شب بخیر میگه و خداحافظی میکنه

تو باشی دلت واسش ضعف نمیکنه؟!

مگه میشه دلت نخواد پیشت باشه تا بپری و محکم بغلش کنی ؟!

وقتی اونقدر شیرین کاری میکنه تا لبخند به لبات بیاد

مگه میشه این پسربچه ی شیطونو دوست نداشت ؟!

وقتی ناراحت میشه ولی بروز نمیده تا منو ناراحت نکنه و بعدترش با یه متن بالاو بلند ناراحتیشسو یه مدل باحال ابراز میکنه تا باز هم ناراحت نشی و در عین حال متوجه اشتباهت بشی

مگه میشه  با این دلبری هایی که میکنه روزی صد دفعه قربون صدقش نرفت ؟!

پ.ن:استفهام انکاری :) 

پ.ن.دو:جالبه ! بخونید

پ.ن.سه:ممنونم ازت ماهی جان :)

 

 

 

۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

از همان ناب های قدیمی لطفا! :)

از  همان  ناب های  قدیمی لطفا ...!

 

 

دلم از همان عشق های ناب و قدیمی میخواهد؛ از همان هایی که بعد از داشتن نوه و نتیجه باز هم پایدار است میان پدربزرگ و مادربزرگ !

برق چشمان پدر بزرگ زمانی که مادربزرگ را میبیند که اینطور می گوید .

میدانی همیشه به حال مادربزرگ غبطه میخورم که دلباخته ای چون پدربزرگ دارد .

پدربزرگ عاشق گیسوان به هم تنیده ی مادربزرگ است .

خودم بارها لحظه هایی را شکار کرده ام که پدربزرگ غرق در نگاه مادربزرگ و مادربزرگ سرمه به دست چشمانش را غرق در سیاهی سرمه فرو میبرد .

پدر بزرگ باقی مانده همان قیصری های بامزه دوران قدیم است که بدجور خاطرخواه مادربزرگ شده بود در آن زمان و رسید به آن عشقِ معشوق :)

میدانی ... عجیب به حال مادربزرگ غبطه میخورم و همیشه میگویم کاش یکی هم پیدا شود که همانگونه که پدربزرگ تا ابدوالدَهر عاشق مادربزرگ ماند عاشق ما بماند ...

که ته نکشد ...

که با تمام ساز های زده و نزده قلبمان برقصد...

می شود بشوی قیصر و من هم بشوم همان دختر چادر به سرِ با حجب و حیای همسایه ...

تا با همان نگاه اول هوش از سرت ببرم ؟!

پنجشنبه

7/10/96

ساعت 22:31

پ.ن: وب یار جان 

 

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

از دلدار به مهندسِ شاعر

از زمانی که به یاد دارم در خیالاتم شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدم یک شاعر بود .همین هم شد !

شاهزاده جانی که در قلبم خانه ای به بزرگی کاج سفید دارد اهل شعر و شاعری ست .

هر صبح که چشم باز میکنم با امید شعری تازه که برایم سروده باشد به صفحه ی گوشی چشم میدوزم و هر بار که پیام صبح بخیرش را میبینم دردلم غوغایی به پا میشود.

هر باری که برایم شعری تازه میسراید در من جوانه ی دلدادگی صدها متر رشد میکند.

می دانی عاشق شعر هایش هستم . می داند و دیوانه میکند با این شعر ها ...!

کاش یادم بماند باری دگر که می خواهم به صدای دلنشینش گوش فرا دهم بگویم شعرهایش را یک به یک در گوشم زمزمه کند.

گویی استعداد عجیبی در دیوانه کردن این قلب دارد!

میدانی گاهی آنقدر از خود بیخود میشوم که دوست دارم  بانگی بلند سردهم و عالم را از این دلدادگی آگاه سازم.

کوتاه کنم مطلب را که وقت تنگ است.

جانِ جانان _یارجانم_گل  اهلی  ات ، همان یاسمن زرد زمستانی درحال روییدن است... مبادا تنهایش بگذاری در این سوز سرمای زمستانی که یخ میزند بی تو !

از دلدار تو :)

به مهندسِ شاعر  

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

پاییز امسال

پاییز امسال متفاوت تر پاییز هر سال دیگه ای بود

پاییز امسال دختری بود به اسم "یاس" و پسری به اسم "یار"

پاییز امسال قلب هاشونو بهم پیوند زد

پاییز امسال خنده های از ته دلو بهشون هدیه داد.

پاییز امسال دستاشونو تو دستای هم قرار داد

پاییز امسال عجیب سخاوتمند شده بود

پاییز امسال دو جسم بودن با یه قلب پر از احساس

پاییز امسال شب و روز ها رو به یاد هم برای هم ساز عاشقی زدن

پاییز امسال تو درس عاشقی شاگرد اول شدن

پاییز امسال هر چی یار جان لاغر تر شدن جانان چاق تر شدن

پاییز امسال درخت ها هم دلشون نمیومد زرد بشن

اصلا انگار پاییز امسال از جنس بهار بود

و در نهایت پاییز امسال دو تا دیووونه تحویل جامعه داد :)

پ.ن:عشق نوشت

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
در رویاهایم
تو را میبینم
ای سرسبز بلوط سبز
ایستاده ای تنهای تنها
در بی انتها دشت خشک
با زخم ها ز نادان تبر
چه مهربان میخندی بر زخم
و پاییز فقط رسیده است
تا کمرت ...
.
.
.
مرا خاک کنید در زیر آن بلوط بلند
وقتی پوست او ترمیم شود
روح من هم خوب می شود



آدرس اینستاگرام من:
hk_yasaman
دختری به نام یاس پسری به نام یار