از همان ناب های قدیمی لطفا ...!
دلم از همان عشق های ناب و قدیمی میخواهد؛ از همان هایی که بعد از داشتن نوه و نتیجه باز هم پایدار است میان پدربزرگ و مادربزرگ !
برق چشمان پدر بزرگ زمانی که مادربزرگ را میبیند که اینطور می گوید .
میدانی همیشه به حال مادربزرگ غبطه میخورم که دلباخته ای چون پدربزرگ دارد .
پدربزرگ عاشق گیسوان به هم تنیده ی مادربزرگ است .
خودم بارها لحظه هایی را شکار کرده ام که پدربزرگ غرق در نگاه مادربزرگ و مادربزرگ سرمه به دست چشمانش را غرق در سیاهی سرمه فرو میبرد .
پدر بزرگ باقی مانده همان قیصری های بامزه دوران قدیم است که بدجور خاطرخواه مادربزرگ شده بود در آن زمان و رسید به آن عشقِ معشوق :)
میدانی ... عجیب به حال مادربزرگ غبطه میخورم و همیشه میگویم کاش یکی هم پیدا شود که همانگونه که پدربزرگ تا ابدوالدَهر عاشق مادربزرگ ماند عاشق ما بماند ...
که ته نکشد ...
که با تمام ساز های زده و نزده قلبمان برقصد...
می شود بشوی قیصر و من هم بشوم همان دختر چادر به سرِ با حجب و حیای همسایه ...
تا با همان نگاه اول هوش از سرت ببرم ؟!
پنجشنبه
7/10/96
ساعت 22:31
پ.ن: وب یار جان